دانش بیاموزید و آرامش و بردباری را برای دانش فرا گیرید و از دانشمندان متکبّر نباشید . [امام علی علیه السلام]
به دنیای افکار من خوش آمدید
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 86896
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 7
........... درباره خودم ...........
به دنیای افکار من خوش آمدید
مریم بوقی
بوق زیاد می زنم

........... لوگوی خودم ...........
به دنیای افکار من خوش آمدید
........ پیوندهای روزانه........
پاسخگو [76]
********۴ تا بوق*********** [142]
[آرشیو(2)]


..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
عشقولانه[13] . طنز[5] . متفرقه[4] . بوقی[3] . نوشته ها و اشعار سایرین .
............. بایگانی.............
زمستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
شکوفه یاس
***به اسبفروشان خوش آدید***
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
زینب خانوم
عمو امیر
حرف هایی که بردل ماند
دانلود نرم افزار

......... لوگوی دوستان من .........















............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

........... طراح قالب...........


  • زندگی

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/11/3:: 9:8 صبح
     
     
    زندگی بازی پروانه ی کوچک در باد
     
     زندگی شادی شبنم بر گل
     
    زندگی سبز ترین رویاهاست
     

    نظرات شما ()

  • گل پژمرده

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/11/2:: 1:5 عصر

    گل پژمرده ام را دور ریزید

    صدای خسته ام را گوش گیرید

    گل پژمرده گر چه یاد من بود

    صدایم پرطنین تر هست از گل


    نظرات شما ()

  • خواب

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/11/1:: 12:26 عصر

    دنیا دیگه مث خواب نداره

    نداره نه می تونه بیاره

    روزا همه بی قرار شبن

    اما شبه که واسه خواب بی قراره

    هیچ چی مث خواب نمی تونه

    خستگی رو از جونم برونه

    بگو بگو کدوم رختخوابه

    که منو به خواب می تونه برسونه

    نه

    نداره دنیا مثل خواب

    مثل خواب

    دنیا دیگه مث خواب نداره

    ...

    شده ?? ساعت پشت سر هم پای کامپیوتر باشی

    بعدش ?-? ساعت بخوابی و دوباره یه ?? ساعت دیگه پای کامپیوتر

    شدیدا به خواب احتیاج دارم


    نظرات شما ()

  • بی تو

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/27:: 2:59 عصر

    بی تو یکبار شبی شاد از آن کوچه گذشتم

    دزدکی رد شدم و گوشه ی دیوار نشستم

    ترس دیدار تو خالی شده از جان و وجودم

    شدم آن ساده ی خوش خنده که بودم

    در نهانخانه ی جانم

    شبه یاد تو لغزید

    بوی صد اسپرِ ِ پیچید

    یاد صد قهقهه خندید

    یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

    در زدی خانه ی آن پیرزن و شاد گذشتی

    ساعتی بر روی آن چوب نشستی

    تو همه شر جهان ریخته در چشم سیاهت

    من همه محو تماشای ادایت

    آسمان ابری و من رام

    سایه ها سرد و شب آرام

    گربه ای در پی مهتاب

    شب و این خانه ی روشن

    همه گش داده به آواز تو ومن

    یادم آید تو به من گفتی در این کار خطر کن

    لحظه ای چند بر این آب نظر کن

    آب سرد است و روان است

    چشم من در پی چشم دگران است

    تا فراموش کنی

    چندی از این شهر سفر کن

    با تو گفتم سفر از شهر ندانم

    ماندن پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

    روز اول که دم در

    نگهی من به تو کردم

    تو به من سنگ زدی من به تو مشتی

    تو به من مشت زدی من به تو سنگی

    ندویدم ندویدی

    چادرت را نکشیدم و تو هم جیغ نکشیدی

    باز گفتم که تو الافی و من ساک به دستم

    تا ز چنگ تو درآیم

    همه جا گشتم و گشتم

    سفر از شهر ندانم

    ماندن پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

    اشکی از چشم فرو ریخت

    مادرت ناله ی تلخی زد و بگریخت

    ماه از چشم تو ترسید

    شهر بر عشق تو خندید

    یادم آید کم اوردی و دگر از تو جوابی نشنیدم

    خاطرم جمع شد و رامو کشیدم

    ندویدم که پریدم

    و به پرواز در خانه رسیدم

    خوش و شاد از همه ی مشت و لگد ها

    که واسه خلاصی از تو چشیدم

    و چه خوشحال شدم چونکه شنیدم

    نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

    بی تو اما به چه خوشحالی از آن کوچه گذشتم


    نظرات شما ()

  • تصور

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/24:: 10:56 صبح
    تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته
    جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته
    جهانی که تو اون پول و موبایل و ماشین ارزش نیست
    جواب این گدایی ها پولهای خرد مردم نیست
    نه بانک مرکزی داره نه خود پرداز نه که حامل
    دیگه هیچ خرپولی چک رو روی میز جا نمیذاره
    همه پولدار پولدارن همه بی درد بی دردن
    تو روزنامه نمی خونی گداها خودکشی کردن
    جهانی رو تصور کن بدون آدم خرپول
    بدون فرد میلیونر بدون ادم بی پول
    جهانی رو تصور کن پر از باغهای خوراکی
    لبالب از پول و سکه پر از تکرار آبادی
    تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه
    اگه با بردن اسمش گلوت پر میشه از بغضش
    تصور کن جهانی رو که توش خرپول یه افسانست
    تمام پولهای دنیا شدن بین ملل قسمت
    کسی خرپول عالم نیست برابر با همن مردم
    دیگه سهم هر انسانه پولای خوشکل و خوش فرم
    بدون ترس بی پولی وطن یعنی همه دنیا
    تصور کن تو می تونی بشی صاحب این پولا

    نظرات شما ()

  • مسابقات خر دوانی

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/17:: 12:29 عصر

    آدمیها از گذشته های دور تا کنون به نام های گوناگون مسابقاتی برای خودشان و برای حیوانات ترتیب داده و میدهند و چه

    پولهای گزاف و مخارج کلانی که در این راهها بر باد میرود:مسابقات پرخوری؛مشت زنی،دویدن،شنا کردن،کشتی گرفتن،وزنه برداشتن،نیزه انداختن،و صدها مسابقه دیپر که در همه جا رواج دارد.

    و خوش مزه اینجاست که در مسابقات آدمیها اغلب قهرمانان و برندپان مسابقه باندازه ای ژست میگیرند و بخود باد میکنند فرمان روای جهان گشته اند و کسی و چیزی برتر و نیرومندتر از آنان پیدا نمیشود.

    در صورتیکه هیچ آدمیزاده ای هرپز نمیتواند در پرخوری به پاو و در مشت زنی به خر و قاطر و در دویدن به آهو و فیل برسد و در مسابقات دوچرخه سواری و اتومبیل رانی و قایقرانی و اسب دوانی هم هنر از آن دوچرخه اتومبیل و قایق و اسب است و فقط فیس و افاده اش از آن آدمیان است.

    بخش دیگر مسابقاتی است که آدمیان میان حیوانات می اندازند و باز خودشان جایزه و بهره اش را میبرند و فیس و افاده میفروشند:پاهی مسابقه میان دو خروس یا دو قوچ یا دو کبوتر یا دو سپ یا دو حیوان دیگر می اندازند و پاهی مسابقه میان خودشان و حیوان دیگر برقرار میکنند و مثلا با گاو یا با پلنگ یا با خرس دست و پنجه نرم مینمایند.

    و خلاصه بسیاری از مسابقات و شرط بندیهای آدمیان هم از آن کارهای خرکی است ولی متاسفانه تا کنون کمتر به فکر افتاده اند که از وجود خود خران هم در مسابقات استفاده کنند.

    ....

    ادامه دارد

    برپرفته از کتاب:شناسنامه خر

    اثر حیدر انصاری نجف آبادی


    نظرات شما ()

  • تنهایی

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/16:: 3:20 عصر

    نظرات شما ()

  • بزبز قندی

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/11:: 1:10 عصر

    آهای بزبز قندی

    چرا همش می خندی؟

    آهای طعنه زده شاخ تو به شاخه ی گردو

    منم آدم با فکر

    تویی بزبز خوشکل

    آهای صاحب شیر و پشم و پوست و گوشت و دنبه

    دلت یاسه پراحساسه آی بزبز نازم

    تا اون روزی که شیر بدی برات علف میارم

    برات یونجه میارم

    تویی کباب و ماستم

    اگه شیر توی کاسم نذاری خدانگهدار

    خدانگهدار


    نظرات شما ()

  • امشب تا خود صبح

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/9:: 3:37 عصر

    می خوام یه ماشین بسازم روی سرش یه بوق باشه

    من باشم و یه دکمه و یه بوق جانانه باشه

    می خوام یه بوقی بزنم شاید یکم عقب بری

    می خوام یه بوقی بزنم که دیگه سر راه نیایی

    امشب می خوام تا خود صبح فقط برات بوق بزنم

    برای خوشحال شدنت هی بوق و هی بوق بزنم

    می خوام برات از خونمون یه بوق خوشکل بیارم

    می خوام شبا برای تو یه بوق کامیون بخرم

    می خوام یه وردی بخونم همیشه بوق بوق بکنی

    از تو خونه تا خیابون هی بوق و هی بوق بکنی

    امشب می خوام برای بوق یه فال حافظ بگیرم

    اگر که خوب در نیومد به احترامش بمیرم

    امشب می خوام روی ماشین یه بوق کامیون بذارم

    اگر صداش در نیومد یه بوق دیگه بذارم

    امشب می خوام تا خود صبح فقط برات بوق بزنم

    برای خوشحال شدنت هی بوق و هی بوق بزنم

     می خوام تو رو قسم بدم به جون هر مدل بوقه

    به جون هر چی کامیون با اون بوقای باحاله

    یه موقعی فکر نکنی گوشم برات تنگ نمیشه

    فکر نکنی اگه بری صدای بوق کم نمیشه

    امشب می خوام تا خود صبح فقط برات بوق بزنم

    برای خوشحال شدنت هی بوق و هی بوق بزنم


    نظرات شما ()

  • سنگ

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/5:: 12:5 عصر

    خوش به حال اونایی که دلشون از سنگه

    هیچ وقت دلشون نمی شکنه

    می شه غرور آدما هم از سنگ باشه؟

    من دلم تنگ می شه

    تو دلت سنگ میشه

    نذار این تنگ بلور

    بشکنه با این غرورو



    نظرات شما ()

    <      1   2   3   4      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ