سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خرد، ریشه دانش و انگیزه فهم آن است . [امام علی علیه السلام]
به دنیای افکار من خوش آمدید
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 85823
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
به دنیای افکار من خوش آمدید
مریم بوقی
بوق زیاد می زنم

........... لوگوی خودم ...........
به دنیای افکار من خوش آمدید
........ پیوندهای روزانه........
پاسخگو [76]
********۴ تا بوق*********** [142]
[آرشیو(2)]


..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
عشقولانه[13] . طنز[5] . متفرقه[4] . بوقی[3] . نوشته ها و اشعار سایرین .
............. بایگانی.............
زمستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
شکوفه یاس
***به اسبفروشان خوش آدید***
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
زینب خانوم
عمو امیر
حرف هایی که بردل ماند
دانلود نرم افزار

......... لوگوی دوستان من .........















............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

........... طراح قالب...........


  • گل مریم

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/12/6:: 3:37 عصر
    منم اون قطره اشکی
    که زود افتادم ز چشمات
    منم اون کفتر نازی
    که پروندیم از رو دیوار
    روی دیوار دل تو
    لونه ساخته بودم اون روز
    لونمو کردی تو ویرون
    از دلت کردی تو بیرون
    منم اون لباس زیبا
    که شدم کهنه برایت
    منم اون ژاکت پشمی
    که نپوشیدی بهارت
    منم اون آینه ای که
    عکستو بهت نشون داد
    زود منو شکستی رفتی
    تا نبینی تو خودت را
    منم اون دسته گلی که
    پرپرم کردی هزار بار
    گل مریمی که روزی
    منو بو می کردی صد بار
    حالا من یه ذره خاکم
    زیر پای نازنینت
    کفشتو پا می کنی که
    نکنم یه وقت کثیفت

    نظرات شما ()

  • آسمانها آبی

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/11/23:: 11:38 صبح

    آسمانها آبی

    چشم ها باران زا

    و نگاهی پی الوان خدا

    و تو را می بینم

    پیرهن پاره و پر خاک به تن

    به در خانه ی من

    همچو موشی ساکت

    توی هم گم شده ای

    خواب هستی ْآیا

    یا که بیدارستی؟

    تو مرا می بینی

    پس چرا باز دو چشمت بسته است؟

    تو مرا می بینی؟

    تو که هر گاه مرا می دیدی

    شاد می خندیدی

    چشمهایت باز است

    تو چرا غمگینی؟

    چشم هایم بارید

    دزدکی رد شدم و

    توی خانه رفتم

    تو چرا چون پسر همسایه

    پیش چشمت آمد

    غیرتی وار تو فریاد زدی

    واق واق واق واق واق

    او به دیدار پدر می آمد

    زهله اش را بردی


    نظرات شما ()

  • دلم

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/11/16:: 12:5 عصر
    هر چی به این دلم می گم
    که اون دلش مال تو نیست
    این دله گوش نمی کنه
    همش می ره بازیگوشی
    هر چی می گم نکن عزیز
    اینقده آتیشم نزن
    دلم بهونه میاره
    می گه واسم یه دل بخر
    هر چی می گم خریدنی
    نیست آخه جان من دلا
    دوباره فریاد می زنه
    من دل می خوام من دل می خوام
    هر چی می گم آخه عزیز
    خودت دلی دل واسه چی؟
    می زنه زیر گریه و
    می گه برای ناز کشی
    ای بابا می بینی عزیز
    عجب بهونه می گیره
    لوسه و هی ماز می کنه
    تا که یکی ناز بخره
    حالا خودت بگو دادا
    <> چی کار کنم با این دلم؟
    یه دل داری بهش بدم؟؟
    تا دیگه آرومش کنم!؟
    اگه داری بهم بده
    آخه گناه داره دلم
    کوچولوهه می شکنه ها!!
    ببین چقدر نازه دلم
    آها؟ نگفتی عزیزی
    دل به دل دلم می دی؟؟
    میای کنار اون باشی؟
    همیشه یاورش باشی؟؟
    جونم برات بگه دلم
    صاف و قشنگ و بی ریاست
    هر چند شکسته است عزیز
    اما بزرگه به خدا
    دلم همیشه خوشدله
    عاشق شعر و شادیاست
    دلت ببینم چه جوره؟
    کوچیکه یا بی انتهاست؟؟
    دلم مث یه آسمون
    تو شب پر از ستاره هست
    هر کدومش یک نفرند
    ستاره های قلب من
    مثل یه دریای بزرگ
    که تکه هاش یه قطره اند
    <> دل منم هزار تیکست
    هر تیکش هم یه ذره هست
    دلم مث اون دریاهه
    که عالمو سیر می کنه
    بزرگه و یه دنیا رو
    از شادی لبریز می کنه
    غم همه مال منه
    شادی من مال همه
    دوسش دارم این دلمو
    خیلی زیاد یه عالمه

    نظرات شما ()

  • زندگی

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/11/3:: 9:8 صبح
     
     
    زندگی بازی پروانه ی کوچک در باد
     
     زندگی شادی شبنم بر گل
     
    زندگی سبز ترین رویاهاست
     

    نظرات شما ()

  • گل پژمرده

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/11/2:: 1:5 عصر

    گل پژمرده ام را دور ریزید

    صدای خسته ام را گوش گیرید

    گل پژمرده گر چه یاد من بود

    صدایم پرطنین تر هست از گل


    نظرات شما ()

  • خواب

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/11/1:: 12:26 عصر

    دنیا دیگه مث خواب نداره

    نداره نه می تونه بیاره

    روزا همه بی قرار شبن

    اما شبه که واسه خواب بی قراره

    هیچ چی مث خواب نمی تونه

    خستگی رو از جونم برونه

    بگو بگو کدوم رختخوابه

    که منو به خواب می تونه برسونه

    نه

    نداره دنیا مثل خواب

    مثل خواب

    دنیا دیگه مث خواب نداره

    ...

    شده ?? ساعت پشت سر هم پای کامپیوتر باشی

    بعدش ?-? ساعت بخوابی و دوباره یه ?? ساعت دیگه پای کامپیوتر

    شدیدا به خواب احتیاج دارم


    نظرات شما ()

  • بی تو

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/27:: 2:59 عصر

    بی تو یکبار شبی شاد از آن کوچه گذشتم

    دزدکی رد شدم و گوشه ی دیوار نشستم

    ترس دیدار تو خالی شده از جان و وجودم

    شدم آن ساده ی خوش خنده که بودم

    در نهانخانه ی جانم

    شبه یاد تو لغزید

    بوی صد اسپرِ ِ پیچید

    یاد صد قهقهه خندید

    یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

    در زدی خانه ی آن پیرزن و شاد گذشتی

    ساعتی بر روی آن چوب نشستی

    تو همه شر جهان ریخته در چشم سیاهت

    من همه محو تماشای ادایت

    آسمان ابری و من رام

    سایه ها سرد و شب آرام

    گربه ای در پی مهتاب

    شب و این خانه ی روشن

    همه گش داده به آواز تو ومن

    یادم آید تو به من گفتی در این کار خطر کن

    لحظه ای چند بر این آب نظر کن

    آب سرد است و روان است

    چشم من در پی چشم دگران است

    تا فراموش کنی

    چندی از این شهر سفر کن

    با تو گفتم سفر از شهر ندانم

    ماندن پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

    روز اول که دم در

    نگهی من به تو کردم

    تو به من سنگ زدی من به تو مشتی

    تو به من مشت زدی من به تو سنگی

    ندویدم ندویدی

    چادرت را نکشیدم و تو هم جیغ نکشیدی

    باز گفتم که تو الافی و من ساک به دستم

    تا ز چنگ تو درآیم

    همه جا گشتم و گشتم

    سفر از شهر ندانم

    ماندن پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

    اشکی از چشم فرو ریخت

    مادرت ناله ی تلخی زد و بگریخت

    ماه از چشم تو ترسید

    شهر بر عشق تو خندید

    یادم آید کم اوردی و دگر از تو جوابی نشنیدم

    خاطرم جمع شد و رامو کشیدم

    ندویدم که پریدم

    و به پرواز در خانه رسیدم

    خوش و شاد از همه ی مشت و لگد ها

    که واسه خلاصی از تو چشیدم

    و چه خوشحال شدم چونکه شنیدم

    نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

    بی تو اما به چه خوشحالی از آن کوچه گذشتم


    نظرات شما ()

  • تصور

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/24:: 10:56 صبح
    تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته
    جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته
    جهانی که تو اون پول و موبایل و ماشین ارزش نیست
    جواب این گدایی ها پولهای خرد مردم نیست
    نه بانک مرکزی داره نه خود پرداز نه که حامل
    دیگه هیچ خرپولی چک رو روی میز جا نمیذاره
    همه پولدار پولدارن همه بی درد بی دردن
    تو روزنامه نمی خونی گداها خودکشی کردن
    جهانی رو تصور کن بدون آدم خرپول
    بدون فرد میلیونر بدون ادم بی پول
    جهانی رو تصور کن پر از باغهای خوراکی
    لبالب از پول و سکه پر از تکرار آبادی
    تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه
    اگه با بردن اسمش گلوت پر میشه از بغضش
    تصور کن جهانی رو که توش خرپول یه افسانست
    تمام پولهای دنیا شدن بین ملل قسمت
    کسی خرپول عالم نیست برابر با همن مردم
    دیگه سهم هر انسانه پولای خوشکل و خوش فرم
    بدون ترس بی پولی وطن یعنی همه دنیا
    تصور کن تو می تونی بشی صاحب این پولا

    نظرات شما ()

  • مسابقات خر دوانی

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/17:: 12:29 عصر

    آدمیها از گذشته های دور تا کنون به نام های گوناگون مسابقاتی برای خودشان و برای حیوانات ترتیب داده و میدهند و چه

    پولهای گزاف و مخارج کلانی که در این راهها بر باد میرود:مسابقات پرخوری؛مشت زنی،دویدن،شنا کردن،کشتی گرفتن،وزنه برداشتن،نیزه انداختن،و صدها مسابقه دیپر که در همه جا رواج دارد.

    و خوش مزه اینجاست که در مسابقات آدمیها اغلب قهرمانان و برندپان مسابقه باندازه ای ژست میگیرند و بخود باد میکنند فرمان روای جهان گشته اند و کسی و چیزی برتر و نیرومندتر از آنان پیدا نمیشود.

    در صورتیکه هیچ آدمیزاده ای هرپز نمیتواند در پرخوری به پاو و در مشت زنی به خر و قاطر و در دویدن به آهو و فیل برسد و در مسابقات دوچرخه سواری و اتومبیل رانی و قایقرانی و اسب دوانی هم هنر از آن دوچرخه اتومبیل و قایق و اسب است و فقط فیس و افاده اش از آن آدمیان است.

    بخش دیگر مسابقاتی است که آدمیان میان حیوانات می اندازند و باز خودشان جایزه و بهره اش را میبرند و فیس و افاده میفروشند:پاهی مسابقه میان دو خروس یا دو قوچ یا دو کبوتر یا دو سپ یا دو حیوان دیگر می اندازند و پاهی مسابقه میان خودشان و حیوان دیگر برقرار میکنند و مثلا با گاو یا با پلنگ یا با خرس دست و پنجه نرم مینمایند.

    و خلاصه بسیاری از مسابقات و شرط بندیهای آدمیان هم از آن کارهای خرکی است ولی متاسفانه تا کنون کمتر به فکر افتاده اند که از وجود خود خران هم در مسابقات استفاده کنند.

    ....

    ادامه دارد

    برپرفته از کتاب:شناسنامه خر

    اثر حیدر انصاری نجف آبادی


    نظرات شما ()

  • تنهایی

  • نویسنده : مریم بوقی:: 85/10/16:: 3:20 عصر

    نظرات شما ()

       1   2      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ