یه شعر از حسین پناهی:
خوشا به حال لک لکا که خوابشون واو نداره
خوشا به حال لک لکا که عشقشون قاف نداره
خوشا به حال لک لکا که مرگشون گاف نداره
خوشا به حال لک لکا که لک لک اند
شب و روزم شده گریه
واسه دیدن چشاش
منو می بینه ولی
چشامو یادش نمیاد
دل اون سنگی نبود
چرا منو گذاشت و رفت؟
دل من اونو می خواست
پس چرا بی رحمانه رفت؟